زمین خدا برای تازه شدن دیر نیست
| ||||||||||||||||||||||
|
تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی
به فرق نازنینش کی اثر میکرد شمشیر
درخانه ی مادر خانه ی ما همه مهندس وعلا قه مند به کامپیو تر ورایانه ازدختر کوجک گرفته تابه بابای خانه برسد فقط من هیچ
علاقه ندارم ان هم بهخاطر مشغله کاریزیاد .ازکار درخانه بگیر تامدرسه .راستی من اموزگارم و22 سال سابقه ای کاری
دارم .بچه ها یعنی همین دختر خانوم ها ی خودم از وقتی که از خواب بیدار می شوند شروع به کار با کامپیوتر می
کنند آن ها هم به نوبت یابعضی وقت ها سه نفری بازی می کنند وکار های دیگری مثل درست کردنوبلاگ خود و سری
به وبلاگ های دیگران می زنند و مطلب می نویسند و خلاصه کار های زیادی ...
و مرا هم تشویق به این کار کردند که برای تو وبلاگ درست می کنیم و مطلب بنویس خیلی خوش است وخوب است و خلاصه ...
پدر خانواده هم در محل کار، کارش باهمین رایانه و لب تاب است و وقتی که می آید خانه سرش گرم لب تاب خودش است
و بعضی وقت ها شب ها تا دیروقت می نشیند مشغول است ....
ما هم به تشویق دختر خانم ها و پدر خانواده که همیشه می گفت علاقه از خود نشان نمی دهی نشستیم و وبلاگ
درست کردیم و مطلب نوشتیم و می نویسیم .بعد نیست زیادی هم خوب نیست ولی برای آدم بیکار ...
این بود قصه ی مادر خانه !!!
بوی ماه مهرانگار همین دیروز بود مامان بزرگم منو برد به مدرسه و بعدش برگشت . منم رفتم نشستم حتما! باور بفرمایید هیچی یادم نیست از اولین روز مدرسه ! فقط اینو می دونم که برگشتنی مقنعه ی کریپ سفید از اینایی که چونه دار نبود شل و ول رو سرم بود یعنی در اورده بودمش. بعدشم یه سایه روشن هایی هم توی ذهنمان مانده بد نیست بگویم تا فیض بفرمایید . معملم کلاس اولم منو روی زمین خاک مال کرد! هیچوقت دوست ندارم همچین کاری با شاگردام بکنم . یه عقده هم تو دلم مونده ! هیچوقت بهم جایزه ندادن (یعنی دادن اما خیلی کم). جایزه مال بچچه پولدارا بود! واسه همین توی کلاسم همیشه به بچچه ها جایزه میدم اونم از پول خودم . روز دانش آموز به هر کدومشون یه دومینو دادم . بعدشم هر وقت 20 تاشون به یه تعداد معینی می رسید براشون کادو میگرفتم . به داداشام هم همیشه جایزه می دم ... انگار این عقده ی جایزه نگرفتن باعث شد مهربون بشم ! ! چقد ذوق داشتیم وقتی می رفتیم مدرسه . قلب کوچیکم تاب تاب میزد برای بوی کتابا و مدادای نو و دوستام . همیشه وقتی کتابا رو می خریدم بازشون می کردم و یه دل سیر بو می کرد . خوشم میاد از بوش . الانم اگه مجله یا کتاب نو بدستم برسه بوش می کنم اما دیگه فکر نکنم کتابا اون بوی قدیمی رو بدن. چه جمعه ها که يک به يک غروب شد نيامدي... بقیه رو تو ادامه مطلب ببینید
ادامه مطلب
طرزتهیه:
آرد ،آرد نخود،مایه خمیر، زردچوبه ،نمک
و فلفل را با هم مخلوط کرده و در کاسه گودی
الک می کنیم اب ولرم را کم کم اضافه می کنیم
تا خمیر نسبتآ شلی به دست بیاید پیاز و فلفل را ریز
خرد کرده همرا با گشنیز خرد شده به خمیر اضافه
و خمیر را چنگ می زنیم سر کاسه را می بندیم و نیم ساعت در جای گرمی قرار می دهیم
در ماهیتابه گودی روغن ریخته (تا جایی روغن
می ریزیم تا روی پکاره را بپوشاند) و روی حرارت
روغن را داغ می کنیم از مایه به اندازه یک گردو
با قاشق بر می داریم و درروغن می ریزیم هر دو طرف پکاره را سرخ می کنیم.
[ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:پکاره , غذای محلی هرمزگان, ] [ 12:45 ] [ نصرت ]
وقتی بعد از هر درسی ، از من پرسش های تازه ای می پرسی و وقتی مدادت ، تمامک آنچه را که فهمیده ای ، روی ورقه می نویسد .... درخشش اندیشه ی بکر و خلاقت ، چشم پنجره را خیره می کند و من به این نتیجه می رسم که بجز خورشید بالای بام مدرسه ، خورشید های دیگری هم هر روز در گووشه و کنارمان طلوع میکنند . این جا کنار پنجره ها همیشه برای طلوع ، فرصت هست ... مثل تو که هر روز از مشرق نیمکت ها نمایان می شوی و هیچ ابری ، آفتاب چهره ات را نمی پوشاند ... به لیست اسامی هر کس که نگاه می کنم باغی از آفتابگردان می بینم که پنجره را محو تماشای خود کرده اند ... و هر روز در برابر چشم زمین ، به آسمان نزدیکتر می شوند . دفترت را پر میکنم از تکرار صدآفرین و کیفت را پر از سکه های رایج دوستی ... پا به پایت دنیا را دور می زنم تا جغرافیای مهر خداوند را یاد بگیری و تز جاده های ناشناس روی نقشه ، هراس نداشته باشی ، تا فردا از کنار همین پنجره ... طلوع تو را پشت میز معلم جشن بگیرم . [ سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:معلم , طلوعی دیگر , ] [ 11:51 ] [ نصرت ]
|
|||||||||||||||||||||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |